-
رویا
شنبه 21 خردادماه سال 1384 20:45
کنار افکار پریشان نشسته وبه کرانه های آن خیره مانده ام رویا مرا با خود می برد ونمی پرسد از چه رواینچنین غمگینم رویا تنها راه فراموشی هاست در کوچه های شهرم که قدم می زنم هیچ نمی بینم من هستم ورویا دیگر هیچ درد و غمی را حس نمی کنم رویا دنیای سهل الوصول ایده آل های آدمی مرا با خود تا انتهای جاده هستی می برد اما... وقتی...
-
دلم برات تنگ شده
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 08:37
می آد اون لحظه که هر جا نفسام بوی تو داره دلم در انتظاره دوباره برگرد دوباره بر گرد *** دلم برات تنگ شده چشام چه بیرنگ شده نذار به پات بیفتم دوباره برگرد یه روز از کاری که کردی پشیمون می شی از جدایی من و درد غمش پریشون می شی حالا دنیا واسه تو گرمی و مستی داره یه روز از باده این مستی تو گریون می شی
-
راز زندگی
شنبه 7 خردادماه سال 1384 02:46
وقتی باران می بارد صدای قطرات باران را می شنوی که پیام اسمانی رویش را در گوش خاک زمزمه می کنند پیام زنده شدن وروییدن را آیا دیده ای دانه ای را که سر از سجده بر می دارد قیام می کند وبحمد وسپاس پروردگارش می ایستد آری ، می دانم که دیده ای می دانم که راز زندگی را از ان دانه اموخته ای...... وحال که به نماز ایستاده ای باز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 09:06
زندگی شبیه چیزی بودن نیست پس باید بود را زیست آسان خواند گذشته را آموخت وآینده تجربه ایست دست یافتنی اما نه برای همه برای من وتو آغاز در گذشته پدید آمد و آینده را آغازی نیست پس من همین دیروز آغاز کردم می تواند درست باشد اما من امروز آغاز می کنم حتما اشتباه است ..... هرکس هرچیزی می خواهد، می گوید را من دوست دارم پس مهم...
-
سراب
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 08:48
ننشسته ونشسته ، با تن زخمی وخسته واسه پیدا کردن خود، همه بتها رو شکسته نرسیده ورسیده ، توسراب ، شادی رو دیده دم دروازه شادی ، به سراب خود رسیده نرسیده ورسیده، توی شب طلوع دیده واسه پیدا کردن اون ، راه تا افق دویده نشکسته وشکسته ، رو لباش ترک نشسته واسه بهت چشم خستش ، گریه چاووشی نشسته
-
شعر کهنه
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 06:20
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که درک عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه را مو به مو از بر کنی
-
غم تو
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 09:14
غم تورا که خواهد فهمید طلوع زیبای تورا هر بامداد سپاس می گویم وقتی گیسوان طلایی ات در آبی آسمان رها می کنی ، عطر خوشی فضای سینه ام را پر می کند تمامی کاینات از تو جان می گیرند تویی که سخاوتمندانه وبی هیچ چشم داشتی وجود پاک خود را وقف آنها می کنی تویی که از عمر خود می کاهی تابالیدن ورشد کردن آنها را تماشا کنی زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 07:32
سلام نمی دونم این نوشته رو کجا خوندم ولی خیلی روم تاثیر گذاشت: در راهی که به خدا می رسد , امید بی پایان , تنها توشه ماست . امید مانند ستاره قطبی در تاریکی می درخشد . امید مانند سایه در تنهایی همدم توست . بی تردید راه زندگی پرت و تاریک است اما فقط برای کسانی که ناامیدند . چشم از پنجره بر وسعت شب دوخته ام و به چشمان تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 07:03
گفتی برو گفتم به چشم این بود کلام اخری گفتی خداحافظ تو گفتم همین گفتی همین گریه نکردم پیش تو با این که پرپر می زدم با خون دل، ازپیش تو رفتمو باز، نیومدم بازی عشق تورو ، جانانه باختم مثه بازنده خوب، مردانه باختم همه ثروت من، تحفه درویش نفسم بود که به ،تو شاهانه باختم لبخند آخرین من،دروغ معصومانه بود برای پنهون کردن،داغ...