طوفان پاییز


طوفان پاییز، همچون خسی خرد

تا غربتی تلخ ،با خود مرا برد

آینه بودم ، از تو نوشتم

اما شکستن، شد سرنوشتم

من بغض ابرم، بر شانه کوه

رگبار اشکم، بر خاک اندوه

در دست طوفان، کشتی شکسته

چون موج خسته، در گل نشسته

دستی دگر نیست، دستم بگیرد

بامن بماند ، بامن بمیرد




تنها نشانم، در بی نشانیست

در موج دریا، دربی مکانی ست

باید که بی تو، لب از سخن دوخت

چون شمع گریان، در عمق شب سوخت

از درد غربت، دارم شکایت

کی می توانم، گفتن حکایت

دستی دگر نیست، دستم بگیرد

بامن بماند ، بامن بمیرد

افشین سرفراز




همراه تو می توان به قله ها رسید
و آسمان را بوسید
همراه تو
می توان
درهای بهشت را گشود
وبه خدا
درود گفت


صدف


صبر من در فراق تو
چه فایده ای دارد؟
تو که نباشی هیچ پرنده ای بوی پرواز نمی دهد
وهیچ آهویی به خانه نمی رسد

     

                                              صدف

عشق مذاب


حرفهای تازه ی من واسه تو قدیمیه

گریه در نبود تو با دلم صمیمیه

دل تو مثل قدیم همزبونم نمیشه

دیگه شبها نمی یای توی خوابم همیشه

پنجرم روبروی شب دلواپسیه

نفس ابریه من تکرار بی کسیه




تو شب خاطره ها جا پای ستاره نیست

از پشت پنجره ها نگاه اشاره نیست

اگه تکراری شدن واسه تو حرفهای من

ابری  آسمونه آبی فردای من

تو عزیزی واسه من مثل یه عشق مذاب

مثل دیدار گل وخنده ی آبی آب
 


 رضا عبدللهی

یه سال دیگه هم تموم شد


اگر چه....

چه پر شتاب، چه بی امون

می چرخه این چرخ زمون

مثال برق ، مثال باد

 داره می ره زندگیمون

نه قصه بود نه سرگذشت

بازم یه سال، عمرم گذشت

چه دیدم از روزای قبل که سر رسید روزای بعد

با این وجود...

 

وای بر من

وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

که بس دور است بین ما

که این سو پیر مردی با سپیدیهای مو

وهزاران بار مردن

رنج بردن

با خمی درقامت از این راه دشوار

که این سو  دستها خشکیده

دل مرده

بظاهر خنده ای بر لب

وگاهی حرفهای پیچ در پیچ

وهم هیچ

وگهگاهی دوخط شعری

که گویای همه چیز است وخود

ناچیز

 

وای بر من ، وای بر من

 گر تو آن گم کرده ام باشی

که بس دور است بین ما

که آن سو نازنینی، غنچه ای شاداب وصدها آرزو بر دل

دلی گهواره ی عشقی

که چندی بیش نیست شاید

وز از بازیچه بودن سخت بیزار است

وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

که بس دور است بین ما

 

و عاشق گشتن وعاشق نمودن سخت دشوار است

 

 

 

پاییز


کوچ غمناک پرستو های شاد

در غروبی پرملال وبی صدا

خبر عریونی باغها رو داد

پاییز اومد اینور پرچین باغ

تا بچینه برگ وبار شاخه ها

کسی از گلها نمی گیره سراغ


 

 

بیا در سوگ دلگیر گل سرخ

بخونیم شعری از دیوان گریه

من وتو زاده فصل خزانیم

دو تن پرورده دامان گریه

 

شده ابری تو فضای سینه مون

قصه بی غمگساری های ما

می دونم پایان نداره بعد از این

قصه بی برگ وباری های ما


*****
می نویسم

با دل تنگ

روی گلبرگ شقایق

فصل دلتنگی

پاییز

فصل غمگینی

عاشق