رویا

کنار افکار پریشان نشسته

وبه کرانه های آن خیره مانده ام

رویا مرا با خود می برد ونمی پرسد از چه رواینچنین غمگینم

رویا تنها راه فراموشی هاست

در کوچه های شهرم که قدم می زنم هیچ نمی بینم

من هستم ورویا

دیگر هیچ درد و غمی را حس نمی کنم

رویا دنیای سهل الوصول ایده آل های آدمی مرا با خود تا انتهای جاده هستی می برد

اما...

وقتی به خود می آیم وخود واقعی را در سرزمین نا شناخته حقیقت می یابم

صد سال پیر می شوم

به افق می نگرم خطوط سرخ وسیاه چنان در هم فرو رفته اند
که گویی دلتنگیهای آسمان را یکجا فریاد 
 می زنند

باز رویا می آید

گویی می خواهد غروب دلتنگ را نیز بفریبد

اما این بار با او نمی روم

تا شوری را که اسمان با فریاد سرخگونش هرشامگاه در گوش جهانیان می خواند

در دلم زنده نگه دارم

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ق.ظ

سلام
وبلاگ زیبایی داری....آخ اگر رویا نبود....همیشه زنده باشی

شاهو یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:30 ب.ظ http://jafa.blogsky.com

سلام
خوبی مرتضی خان .مرسی که به من سر زدی.
میشه خواهش کنم این بشت زمینه وبلاکت کد شو بدی ممنون
موفق باشی

نوشین چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:18 ق.ظ http://aftabgardan.blogfa.com

سلام
متن قشنگی بود
مرسی که سر زدی
شاد باشی
.:: بدرود ::.

رهگذر پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ق.ظ http://shabestan.blogsky.com

سلام
زیبا بود
مرسی که به منم سر میزنی!!!!

امید یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:37 ب.ظ http://omideman.blogsky.com

اینکه اجازه کپی نمی ده خیلی کار خوبی نیست! ولی در مورد نوشتت باید بگم که وقتی با رویا هستی زیاد باورش نکن چون آدم گاهی اوقات درد و غم رو نیاز داره ( البته گاهی هوقات نه همیشه)
خوش بگذره با رویا!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:22 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد