غم تو

غم تورا که خواهد فهمید

طلوع زیبای تورا هر بامداد سپاس می گویم

وقتی گیسوان طلایی ات در آبی آسمان رها می کنی ، عطر خوشی

فضای سینه ام را پر می کند

تمامی کاینات از تو جان می گیرند

تویی که سخاوتمندانه وبی هیچ چشم داشتی

وجود پاک خود را وقف آنها می کنی

تویی که از عمر خود می کاهی تابالیدن ورشد کردن آنها را تماشا کنی

 

زندگی بخشیدن وجان دادن ، ایثار را

ازتو باید آموخت.

آری از تو،

معلمی ،که از زمان چشم گوشدن جهان ،درس خویش را تکرار کرده

وتاثیرش را به نظاره ایستاده، گاه خوشنود وگاه ناشاد .

          

اما چند یست که  غمی در چشمانش موج می زند

دیگر مانند گذشته، برای صبح شدن وطلوع کردن  لحظه شماری نمی کند

..........

دیگر تاب دیدن این جهان را ندارد.

نظرات 2 + ارسال نظر
رهگذر سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 ق.ظ http://shabestan.blogsky.com

سلام
زیبا بود
غم با عشق عجین شده
یا علی

بی آشیانه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:54 ق.ظ http://eshghyahavas.blogsky.com

سلام دوست عزیز:
متن بسیار زیبایی بود.
ممنون که به من سر زدی.
در پناه حق سبز باشی...

بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد