تو به من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
****
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی هنوز
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا؟
خانه کوچک ما سیب نداشت
متن جالبی بود موفق باشی
سلام
خیلی قشنگ بود نمی دونم چرا آدم با خوندنش یک علامت سوال بزرگ تو ذهنش به وجود میاد
کاش که سیب رو تا آخر خورده بود...:(
سلام خیلی جالب نوشتید...امید وارم موفق باشید اقا مرتضی ...قابل دونستی به ما هم سر بزنید ...یا حق