چرا

تو به من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

****
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی هنوز
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا؟
خانه کوچک ما سیب نداشت

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 06:59 ق.ظ http://lastword.blogsky.com

متن جالبی بود موفق باشی

رویا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.safarkarde.blogfa.com

سلام
خیلی قشنگ بود نمی دونم چرا آدم با خوندنش یک علامت سوال بزرگ تو ذهنش به وجود میاد

علی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ب.ظ

کاش که سیب رو تا آخر خورده بود...:(

مهسا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ق.ظ http://http://forozzan.persianblog.com

سلام خیلی جالب نوشتید...امید وارم موفق باشید اقا مرتضی ...قابل دونستی به ما هم سر بزنید ...یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد